سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 93/4/31 | 7:6 عصر | نویسنده : چونا

راجع به زمان می گفت، بحث سنگینی بود نظریه کدام فیلسوف بود یادم نمی آید به گمانم شیخنا ابن سینا! عجیب ارادتی به این شیخ دارد!

از اینکه آیا زمان دوار است یا مثل خط صاف است می رود تا بی نهایت...

می گفت اگر خط است سالگرد گرفتن وقایع چه معنایی دارد آن وقت؟!!

یادم می آید برای او این سالگرد گرفتن  از یک هیجان خاصی برخوردار بود یعنی ذهنش را درگیر کرده بود...

 یاد آن قافله شتر افتادم که از سوراخ اتاقکی به آن نگاه می کنی : حال! آینده! گذشته!

مدتی نگذشته بود که گویی در لحظه فارغ از زمان شدم به بالای سقف آن اتاقک رفتم و دیدم همه چیز را! در لحظه دیدم که همه وقایع دارد اتفاق می افتد!

نه گذشته ای نه آینده! همه چیز اتفاق می افتاد و دوباره تکرار می شد! مثل موسیقی که بگذاری مدام تکرار شود!

و من خودم را می دیدم من های زیاد که همه خودم بودند و هر کدام داشتن یه کاری را انجام می دادن و به انتها که می رسید دوباره از نو...

همه زندگیم در لحظه حال بود...... و عجیب ویران شدم! از آن حادثه تا الان فقط ویران شدنش برایم مانده است! 

------

اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا (14) سوره مبارکه اسراء




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 1:17 عصر | نویسنده : چونا

گاهی وقتا فقط یه بغض سنگین میشینه تو گلوی آدم که نمیدونه از کجا و بابت چیه؟

اما

گاهی وقتا یه بغض سنگین میشینه تو گلوی آدم که میدونه از کجا و بابت چیه!

اون وقته که نابود میشی به معنای دقیق کلمه!




تاریخ : پنج شنبه 93/4/26 | 11:57 عصر | نویسنده : چونا

اینچنین می گفت با همه وجودش:

علی علیه السلام فقط آن فردی نبود که زنبیل نان و خرما بر دوش بگذارد و به درب خانه های نیازمند شبانه ببرد! نه!

او زنبیل علم بر دوش می گذاشت و بیان معارف می کرد!

بروید توحید یاد بگیرید! درد ما عدم شناخت و درک توحید است!

دنبال استادی بروید که توحیدی که علی  علیه السلام می گفت یادتان بدهد! بخواهید این را این شب ها! توحید علی را در خطبه ها و کلامش بروید بخوانید! بروید بفهمید اینکه "خدا نه در اشیا فرو رفته است، ونه از آن‌ها خارج می‌‏باشد" یعنی چه؟

(اینجا یاد دوستی افتادم که فلسفه می خواند گاهگاهی برایم حرف می زد...)

می گفت: بروید در دنیا و این علی را بشناسانید به جهانیان! دنیا کم آورده در امر توحید! بروید معارف را نشر دهید!

(اینجا یاد دوستی افتادم که می خواهد مهاجرت کند و تبلیغ دین)

--------

و علی علیه السلام همچنان غریب است!!

برای آن گوینده بزرگوار و این دو دوستم دعا کردم... 

 




تاریخ : پنج شنبه 93/4/26 | 11:26 عصر | نویسنده : چونا

شب 19 ام رمضان  بی هیچ چشم داشتی از درگاه الهی دلم اینگونه خواست:

تسبیح را برداشتم و آمرزش جمیع گناهان را خواستم:  خانواده ام: دانه اول برای پدرم، دانه دوم برای مادرم دانه سوم برای خواهر ...فامیلم: دانه بعدی برای پدر بزرگم دانه بعدی برای مادر بزرگم دانه بعدی برای پدر پدرم دانه بعدی مادر پدرم دانه بعدی دایی بزرگم دانه بعدی همسرش دانه بعدی پسر اولش دانه بعدی همسرپسر اولش دانه بعدی ذریه  پسر اولش .... دانه بعدی خاله ام ....دانه بعدی عمو ... دانه بعدی عمه ...  ...دانه بعدی اقوام دورتر: دختر عموی پدر ... دانه بعدی دختر خاله مادر... دانه بعدی سراغ اموات رفتم اول پدری ... دانه بعدی اموات مادری... دانه بعدی معلمین و کارکنان 12 سال تحصیل: معلم کلاس اول دانه بعدی معلم کلاس دوم دانه بعدی معلم هنر کلاس ... دانه بعدی معلم درس ریاضی اول راهنمایی ... دانه بعدی معلم درس فیزیک 1 ... دانه بعدی مدیر دبستانم ... دانه بعدی ناظم راهنمایی ...دانه بعدی دفتردار دبیرستان ... دانه بعدی مربی پرورشی ... دانه بعدی بابای مدرسه ... دانه بعدی دوستان 12 سال تحصیل: زیبا عطایی اولین دوست دبستانم دانه بعدی دوست کلاس دوم ... دانه بعدی همکلاسی های دبستان هر دانه به اسمشان یا اگر اسمشان یادم نبود هر دانه به چهره شان و در پایان هر سال یک دانه برای همه شان دانه بعدی دوست راهنمایی ... دانه بعدی دوستان دبیرستان و خانواده شان دانه های بعدی  دوستان و کارکنان و اساتید تحصیلات دانشگاهی: دوستان لیسانس ... اساتید... کارکنان ... دوستان ارشد ... اساتید ... کارکنان ... انتظامات ... دوستان دکتری ... اساتید... کارکنان ... دانه بعدی همسفرها: دوستانی که با آنها حتی یک بار سفر رفتم چه زیارتی چه سیاحتی ... دوستانی که در گروه های مختلف با آنها همکاری داشتم هر دانه برای یکی از آنها ... دوستانی که در گروه های مجازی با آنها در تماس هستم... دوستانی که هم اکنون با هم هستیم هر دانه برای هر کدامشان و دانه ای برای والدینشان و دانه ای برای همسرانشان و دانه ای برای ذریه اشان... دانه ای برای همسایگان از هر شش طرف وقتی در محله کودکی ام بودن ... همسایگان محله قبلی ... همسایگان محله فعلی... هر دانه برای یک خانواده ... چند دانه برای ذوی الحقوق ام ... دانه ای برای شهدای فامیل ... شهدای نام آشنا ... شهدای گمنام ... دانه ای برای علما آنان که می شناختم و یک دانه برای آنان که نمی شناختم ... دانه ای برای فقها ... مراجع ... خدمتگزاران نظام ... مرزبانان ... دانه ای برای مسلمانان به تفکیک کشور دانه ای برای همه مومنین دانه ای برای همه مومنات دانه ای برای مسلمین دانه ای برای مسلمات...

هر دانه برای یک فرد!

چندین دور تسبیح شد نمی دانم! 

اما زیبایی اش این بود که در هر گروه که وارد می شدم آدمها یکی یکی با چهره روبرویم ظاهر می شدن! حتی مادر شوهر دختر خاله بزرگه! فلذا اعضای آن ها هم یک دانه تسبیح مالک می شدند. 

در این بین حضور و عجله اموات از همه بیشتر بود انگار امشب در این خانه نذری میدادند و همه صف کشیده بودند!

 

 




تاریخ : یکشنبه 93/4/22 | 2:54 عصر | نویسنده : چونا

رمضان است! 

به نیمه رسید نصف شد !

شاید باید ماه در برابرت نصف می شد تا تو بیایی! آخر تو ماه تمامی!

رمضان است !

به نیمه رسید نصف شد!

و این روز از آن تو شد!

-----

دلم میخواهد اینچنین بگویم:

جعلت فداک! میلادتان پر برکت.

این چند خط را برای روز تولدتان گفته ام  و تقدیمتان می کنم آخر همیشه برای آنها که در وصف شما قلم می زدند صله ای می دادید. 

حال در این زمانه آماده ام تا صله ای بگیرم. مولا جان! 

سجیتکم کرم ! یا کریم اهل بیت!

پشت درب خانه تان منتظر خواهم ماند...




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ