سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 93/10/4 | 6:59 عصر | نویسنده : چونا

تازه کار است تازه آمده است و بسیار جوان شاید 20 شاید هم کمی بیشتر یا کمتر! خوش قد و قامت!

باید امریه باشد ولی امریه هم باشد قاعدتا تا دیپلم بیشتر نخوانده است!

نظافتچی! شغلش است.

طی می کشی! - بله آقا!  دستمال میکشی! اینجا ها و آنجا را! حواست باشد چیزی نشکنی! - بله حتما آقا!  خووب تمییز میکنی! سطل های زباله را خالی می کنی! فهمیدی؟ - بله آقا بله!

-----

و نظافتچی قبلی، حالا او رئیس شده است! کارها را میگوید و خاطرنشان می کند وظایفش را!

 حس ریاست!بالا بودن! دستور دادن! زیردست داشتن! نظارت کردن! لذت بردن! یقینا حس خوبیست! آنقدر که یک نظافتچی رئیس یک نظافتچی شود! و شادی و غرور را در چهره اش میبینی!

و بله بله گفتنها! و بله بله شنیدنها! 

و مراتب کاری! و دست بالای دست ها! و بله بله گفتنهای رئیس پایینی به بالاتری  و بالاتری به بالاتریش! و چاپلوسی  و تملق ها! و زیرآب زنی ها! و غیبتها و تهمت ها! و دروغ ها! و دورویی ها! و شاید از همه بدتر: همرنگ شدن ها و هضم شدن ها و بی تفاوت شدن ها! بی تعهد شدن ها! و کرخ شدن ها! و سست شدن ها! و متوقع شدن ها! و خسته بودن ها! و ناراضی بودن ها! و ... 

-----

به شرح وظایفی که میگفت فکر می کردم...کارهایی که در این مدت شاید دوبار دیده ام خودش یا قبلی ها انجام داده باشند!!! و حالا همه را میگوید! با خودم میگویم پس این همه کار بوده است و شماها هر روز صبح صرفا با دانستن وظایفتان خسته میشدید و تا پایان ساعت کاری خسته بودید! و از  آن همه کار تنها یک یا دو مورد را انجام میدادید آنهم در کل هفته!!!

و خووووووب کار میکند! دقتش بالاست!  و هربار که وارد می شود در میزند! برعکس بقیه! شاید کم کم بفهمد که اینجا هیچ کس در نمیزند و یکهو وارد میشوند!کارش که تمام شد بدون آنکه نگاهش کنم گفتم: ممنون دستتون درد نکنه! زحمت کشیدید! کمی عقب رفت، معلوم بود با تعجب نگاه میکند، آرام گفت خواهش میکنم خواهش میکنم! خارج شد و در را بست!

 




تاریخ : سه شنبه 93/10/2 | 8:15 عصر | نویسنده : چونا

مسجد شام میدهد امشب!

مسجد شلوغ است!

- بچه هاشون رو از همین اول فرستادن! حالا مگه میشه نماز خوند!

- بچه اینجا وانستا! صف اتصاال نداره!

- الله اکبر تکبیرت الاحرام...

- من سوم ام تکلیف شده ام

- بغل دستیم زودتر از امام به رکوع میرود! مانده ام که دیگه رکوع را چرا زودتر میرود؟!

- بچه اینجا وانستا اتصال نداره!

بعد از نماز..

- حالا این همه جا مگه باید حتما همه رو له کنی بری جلو!

- ای بابا یه بچه است دیگه بزار واستا دیگه اتصال میشه

- اول نگاه کن ببین این بچه کجا واستاده بعد نظر بده.

- این همه میان مسجد بازم آدم نمیشه

--صدقه صدقه و کیسه ای که میچرخانند تا پر شود

- ببخشید اون برگه رو میشه بدید نماز غفیله بخونم؟ - بفرما. بعد از نماز برگه رو گذاشت روی سجاده ام گفت دارم یکی دیگه! و تشکر کردم.

... بعد از نماز دوم

چایی.. نمیخوری؟ 

- نه. 

- چرا؟ چون پررنگه؟

- چاییت سرد بودا!

- مگه تقصیر منه؟ والا!

- ماشالله خوشرنگه!

- بیا اینجا بشین تکیه بده!

- این صندلی رو میخواید میشه بردارید؟

- نه پامو میزارم روش!

 و حاج آقا صحبت میکند و همه نیز!

اسم حسین که میآید همه گریه میکنند!

برادرا عجله کنند سریع تر تا خواهران هم شام هم بگیرند! این جمله آخر حاج آقا است!

امشب مسجد شام داد.

و مسجد شلوغ بود.

 

 




تاریخ : دوشنبه 93/10/1 | 8:44 عصر | نویسنده : چونا

دلم گرفته دلم تنگه

اشکام میان

دلم مشهد نمیخواد 

دلم حرم و صحن و سراتو نمیخواد

دلم واسه خودتون تنگ شده

دلم خودتونو مییخواد خود خودتون

اینقدر کریم و رئوف هستید که از همین راه دور که میگم اادخل یا حجت الله؟

دلم می لرزد و اشکهایم جاری میشود و اذن میدهی قطعا. از خاندانی که عادتشان احسان است بعید است روی بگردانند...

باشد که تفقدی کنید...

السلام علیک یا غریب الغربا یا شمس الشموس یا انیس النفوس یا علی بن موسی ایها الرضا سلام و درود خدا بر شما باد.

 

 




       

  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ