سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 93/3/30 | 4:34 عصر | نویسنده : چونا

آمده اند با یک بسته شکلات! بعد از مدتها آمده اند که تبریک بگویند و این ها!

آن هم با یه بسته شکلات از نوع تلخ!! نمی دانم هدف چیست؟ خواستند بگویند الهی کامتان تلخ باشد؟!!!!! 

اصلا هدف از آوردن شکلات تلخ چیست؟ یعنی شیرینی و شادی در زندگیتان نباشد!!! 

یا این همه شادی از سرتان هم زیاد است کمی تلخی بخورید تا بفهمید بقیه مردم چه میکشند؟!!

آخر چرا شکلات تلخ میآورید؟

خب یک دفعه یک کیلو ته خیار میآوردید خیال همه را راحت می کردید دیگر!




تاریخ : چهارشنبه 93/3/28 | 2:50 عصر | نویسنده : چونا

با حرف های صد من یه غاز همدیگر ناراحت میشویم.

با سوء برداشت هایی که می کنیم، از هم دلخور میشویم.

به خاطر خودخواهی ها و منیت های خودمان از هم فاصله می گیریم.

نه حاضر به توضیح هستیم نه حاضر به پرسش.

به خود اجازه میدهیم هر چه میخواهیم بگوییم و بیندیشیم. و از هم ناراحت میشویم. و فاصله ها زیاد می شود.

حتی حاضر نیستیم برایمان توضیح دهند. نه عذری می پذیریم نه عذر خواهی می کنیم.  

------

حالا اگر پرده ها کنار برود و ذات هر یک معلوم شود!!!!!!! چه می کنیم؟

-----

اللَهم انَی اسئلک الامان یوم یفرَ المرء من اخیه و امَه و ابیه و صاحبته و بنیه. 




تاریخ : یکشنبه 93/3/18 | 8:39 عصر | نویسنده : چونا

روزهای بلند و شب های کوتاه.

 و مسائلی که حل نمی شوند.  

--------

دیگر هدفش از زندگی آزمایش اطرافیان است نه چیز دیگر.

--------

کاش می شد درونهای ناآرام را آرام کرد.

حرفهای مانده در گلو را بازگو کرد.

----

الهی هب لی کمال انقطاع الیک

 




تاریخ : پنج شنبه 93/3/15 | 4:18 عصر | نویسنده : چونا

کربلا یا کرب بلا

ارضی که از یک منظر بلا بود و مصیبت از سمتی زیبایی بود و زیبایی و زیبایی.

کرب و بلا اسمی که نیاز به شرح ندارد توضیح نمیخواهد.

اسمش که میآید دل میگیرد نفس تنگ میشود اشک جاری میشود.

گویی خودت هنگام واقعه آنجا بودی و همه را دیده ای. از خیمه گاه عبور میکنی خیمه های بهترین ها و این بهترین ها غلو نیست از این تعریفهای الکی امروزه نیست که به فردی بگویی و فردا نظرت عوضت شود یا پشت سرش خلافش را بگویی! آنها فی الواقع بهترین بودند که در تمام طول تاریخ، بشریت به آن اذعان داشته و دارد.

میآیی به سمت تله زینبیه "او می دوید و من می دویدم" خیمه گاه تا تله زینبیه  راهش کم است صدای چکاچک شمشیرها را هنوز میشنوی هنوز غبار برپاست و تار میبینی. رو به حرم می کنی می ایستی گودال قتلگاه ! این هم دور نیست معلوم است که مشرف بوده است : ... ناخودآگاه زمزمه میکنی: "او می کشید و من می کشیدم".

وارد صحن میشوی سرخی رنگ مقتل را میبینی " او می برید و من می بریدم" و فقط تنها ذکرت میشود: اللهم العن قتلک یا حسین جان! با همه وجودت اعلام برائت می کنی. اصلا دیگر چیزی به ذهن نمیرسد قلب و روح و جسمت یک صدا لعن می کند. خیلی نمی توانی آنجا بایستی. در مقتل ایستادن کار هر کسی نیست یا باید شمر باشی که بتوانی آنجا مدت دار بایستی یا باید حسین باشی که بتوانی تحمل کنی. و چون هیچ کدام نیستی نمیتوانی زیاد آنجا بایستی.

 بر میگردی به سمت چپ ، آن غوغا و تنگی دل می رود؛ آرامشی میآید. آخر حبیب است حبیبِ دلِ حبیبم هست او آخر. و میگویی اربابت خوب است؟ ناز شصتت حبیب که دل حبیبم را شاد کردی. حالت خوب است؟ احلی من العسل بود شهد شهادت؟ گوارای وجودت. دعا کن آقا برای ما که مثل تو باشیم. دل شاد کن! محکم و استوار. واسطه شو حبیب جان. آخر حتما فرقی بوده است بین شما و بقیه که چنین یگانه مجاور خورشیدی! دوست دارم بیشتر برایت بگویم ولی چه کنم که مشتاق دیدار مولایت هستم میروم ولی برمیگردم. دعایم کن برای لحظه دیدار، دعایم کن.

آرام و آهسته بیرون میآیی. از بالای سر حضرت رد میشوی وارد که میخواهی بشوی ابراهیم را باید زیارت کنی . انگار او را گذاشته اند که بدانی اگر به زیارت این آقا  و مولا میروی؛ مجاب می شوی. جوابت را می دهند. ناامید نشوی!. آخر اهل کرم هستند این خاندان. از او هم میخواهی دعایت کند برای لحظه دیدار.

 

دیگر راهی نمانده است قدم به قدم نزدیک تر میشوی. سرت را بالا می آوری و حسین  علیه السلام روبرویت. سلام آقا جان. خوبین؟ مولایی و سیدی! جعلت فداک! ای فدای تو این من، سلام! سلام حبیبی! و دلی که می تپد. و ذهنی که خالیست. کلامی حاصل نمیشود. می روی نزدیک . سرت را بالا میکنی تحت قبه نیستی. نزدیک تر میشوی نگاه میکنی حالا تحت قبه ای. دلت می لرزد. چه بگویم؟ چه بخواهم؟ سیل جمعیت تو را به سمت شش گوشه می برد. در همان کنج که قرار میگیری دیگر واقعا تحت قبه ای. اینجا همه هستند. علی اکبرم هست علی اصغرم هست. دیگر فقط سرور است و نشاط و آغوش یار... غرق بوسه و زمزمه میکنی: شاکرم خدا! سپاس گزارم حبیبی! شکرا شکرا شکرا.... و دیگر از ضریح دورت می کنند نوبت بقیه هم باید باشد. چشم برنمی داری از ضریح و قبه. کنار یاران می ایستی و اینها هر کدام کوهی از ایمانند. اینها هر کدامشان خیلی هستند. به اینها فقط باید گفت: مرحبا بکم یا ایها الفائزون!




تاریخ : چهارشنبه 93/3/14 | 9:39 عصر | نویسنده : چونا

آخه فدات شم! قربون جمال و جبروتت برم! 

شما که میتونی در کمتر از چند ثانیه طومار آسمون و زمین رو اینجوری بپیچی! که  روز روشن رو شب تاریک کنی!

 ما هم فقط با دهان باز نگاه کنیم! توان هیچ هم نداشته باشیم! همچین کپ کنیم و هنگ کنیم!! 

درسته آخه؟ نه خودت بگو! این وضعشه؟ 

حالا ما یه حرفی زدیم کوتاهی کردیم جاهلی کردیم بی عقلی کردیم  تو خاکی رفتیم اصلا کلا غلط کردیم غلط رفتیم!

شما با این قدرت و عظمتت باس اینجوری رخ بنمایی؟!! اینجوری قدرتنمایی کنی؟!!

د آخه فدای بزرگیت! این همه جا که ما ازت میخوایم رخ بنمایی تا بشیم ما چاکرت! این همه جا که ناتوان بودیم و گفتیم: تو توانایی! بگو آن کن فیکون را! بچرخان قلم را تغییری حاصل کن! 

ما که هر بار گفتیم کوچیکتیم، خاک پاتم نیستیم، اصلا نیستیم!

چرا این مدلی آخه؟ چرا؟

حالا گیرم اینجوری رخ نمودی؟ هیبت و جلالت هم که ما رو خوب گرفت! شاهد که بودی؟

ای فدای شاهد بودنت! حرفی بزن حدیثی و سخنی بگو، کرشمه ای نازی عشوه ای بکن! 

 

منتظرت 

عدم هستی نما گل تقدیم شما

 




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ