سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 93/9/28 | 8:19 صبح | نویسنده : چونا

دیر زمانیست که زندگیم مانند آن مرد و پسر و خرش شده است!

به حرف مردم گوش میداد و آزار و اذیت شد آخر هم زندگیش به فنا رفت.

وقتی از خود اراده نداشته باشی و حرفهای این و آن برایت معیار شود زندگیت همه به فناست!

هرچند که همه خیرت را بخواهند...




تاریخ : جمعه 93/9/28 | 8:15 صبح | نویسنده : چونا

مامان سرویسم اومد 

برام دعا کن

باشه؟

ببخشید خب؟

---

صدای مادر را از آیفن نمیشنیدم، لحن بیانش و نوع کلماتش باعث شد برگردم ببینمش!پسرکی دبستانی و تپلی! 

حس خوبی داشت کلماتش! برام دعا کن ... ببخشید!

جایگاه مادر! جایگاه خدا! و حس شرمندگی و معذرت خواهیش!

و مادری که حتما می بخشد و دعا می کند

و خدایی که همراهش خواهد بود...




تاریخ : پنج شنبه 93/9/20 | 4:46 عصر | نویسنده : چونا

اول من خرج من اهل بیته علی بن الحسین الاکبر و کان عمره تسع عشرة سنة او ثمانی عشرة سنة .. . 

فاستاذن اباه بالقتال، فاذن له، ثم نظر الیه نظر آئس منه و ارخی عینیه فبکی...

فلما رآه الحسین رفع شیبته نحو السماء و قال: اللهم اشهد علی هولاء القوم، فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خُلقا و خَلقا و منطقا برسولک محمد (ص)، کنا اذا اشتقنا الی وجه رسولک نظرنا الی وجهه، اللهم فامنعهم برکات الارض، و ان منعتهم ففرّقهم تفریقا، و مزّقهم تمزیقا، و اجعلهم طرائق قددا، و لا ترض الولاة عنهم ابدا، فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلونا و یقتلونا!

ثم صاح الحسین بعمر بن سعد: مالک؟ قطع الله رحمک؟ و لا بارک لک فی امرک، و سلّط علیک من یذبحک علی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول الله (ص)!

ثم حمل علی بن الحسین و هو یقول: 

انا علی بن الحسین بن علی

                نحن و بیت الله اولی بالنبی

و الله لایحکم فینا ابن الدعی

               اطعنکم بالرمح حتی ینثنی

اضربکم بالسیف حتی یلتوی

                ضرب غلام هاشمی علوی

...

و جعل یقاتل حتی قتل تمام الماتین، ثم ضربه منقذ بن مرة العبدی علی مفرق راسه ضربة صرعه فیها، و ضربه الناس باسیافهم، فاعتنق الفرس، فحمله الفرس الی عسکر عدوّه فقطعوه باسیافهم اربا اربا!

فصاح الحسین: قتل الله قوما قتلوک یا بنی ما اجراهم علی الله، و علیّ انتهاک حرمة رسول الله, علی الدنیا بعدک العفا.

امراة هی زینب بنت علی خرجت مسرعة کانها الشمس الطالعة تنادی بالویل و الثبور تصیح: وا حبیباه وا ثمرة فواداه، وا نور عیناه! ثم جاءت حتی انکبت علیه فجاءالیها الحسین حتی اخذ بیدها و ردها الی الفسطاط، ثم اقبل مع فتیانه الی ابنه و قال: احملوا اخاکم.




تاریخ : دوشنبه 93/9/17 | 7:7 عصر | نویسنده : چونا

چادر عربی اش را سرش کرد یک پارچه سبز هم انداخت رو صورتش!

رفت یک گوشه نشست!

چی دوست داری الان؟

: بابامو! دلم براش تنگ شده! خیلی وقته ندیدمش!

 من بچه خوبی بودم حرف عمه زینبم ام رو هم گوش می کردم!

اما هنوز بابام نیومده!

---

و لنز دوربینم دوباره تار شد!

--------

پرسیدم بهش یاد داده بودی که چنین بگوید؟

گفت: نه!

--------------------

آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)




تاریخ : پنج شنبه 93/9/13 | 9:6 عصر | نویسنده : چونا

یک هفته کاری!

صبح تا شب! بدون وقت خالی

جسما ذهنا و روحا در حال تلاش!

به این میگن زندگی!

با همه اضطراب ها و دردهایش!

و تنها همان یکساعتی که خودت را مجبور به ورزش کردن میکنی زمانیست که فارغ می شوی از همه دردها و حرف ها!

این یعنی زندگی! 

کار و کار و کار! آنقدر که شب فرصتی برای مرور هیچ چیز نباشد چشمانت را ببندی و بخوابی!

و در همین جریان باشی که روزی برای همیشه بخوابی و بیدار نشوی!

.......

شاید هم برای همیشه بیدار شوی!

 




       

  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ