سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 93/2/21 | 7:14 عصر | نویسنده : چونا

به آثار گذشتگان که نگاه می کنم، به معماری و سبک بنای آنها، به روح و لطافتی که در آنها موج میزند، به ظرافتی که دارند  و به آثاری که از آنها بر جای مانده است از علم و فلسفه و شعر و هنر که نگاه می کنم. این سوال در ذهنم نقش می بندد که این اثر درون است یا برون؟

یعنی اگر همچو حافظی در این دیار و فضایی نبود باز هم چنین غزل سرایی می کرد؟ اگر در شهری پرترافیک و دود و دم با مردمانی اینچنینی می زیست باز هم می سرایید؟

یا برون تاثیری ندارد و هر چه هست جوشش درون است؟ چه این دیار باشی، چه آن دیار؟

چه در ترافیک صبحگاهی باشی و همراه غبار محلی، چه بر چشمه رکن آباد نظر کنی و در باغ و بستان قدم گذاری؟

چه در اتاقی و پنجره های آهنی مشرف به آپارتمان روبرویی، چه در اتاقی آیینه کاری و پنجره های مشبک طراحی شده با شیشه های رنگی مشرف به حوضی و فواره ای و باغی سر سبز؟

چه در آپارتمانی نهایت 150 متری با حیاطی مشاع بین همسایگان چه در عمارتی اختصاصی با باغی و درختانی و گل هایی سرمست کننده؟

و چه شد؟ چه شد آن همه هنر استاد نامی در منبت کاری و خراطی و خطاطی؟ چه شد آن شور و شعف و سرور در ابیات شعرا؟ چه شد آن ظرافت هنر آیینه کاری؟ چه شد آن همه روح و لطافت؟  

و یقینا باید درونی ناب بوده باشد که چنین برونی بر جای گذاشته است!

-----------

باشد که درون ما نیز آنچنان باشد که آیندگان با دیدن آنچه بر جای گذاشته ایم در برون روحشان به پرواز درآید...




تاریخ : جمعه 93/2/12 | 6:26 عصر | نویسنده : چونا

بالاخره امروز به آرزوی بچگیم رسیدم، در صف اول نماز جماعت قرار گرفتم! جلوتر از پیش نماز چقدر مهم شده ام ...

همه برا من اقتدا می کنند نماز که تمام میشود به سمتم می آیند، چقدر دوستم دارند!

روی دست بلندم می کنند...

چقدر عزیز شده ام!

چند قدمی که حرکتم میدهند، کسی فریاد میزند:

بلند بگو: لا اله الا الله

و همه چیز از نو متولد میشود...

خوشحالم!

----------

نویسنده: یک دوست غریب




تاریخ : پنج شنبه 93/2/11 | 3:14 عصر | نویسنده : چونا

 گفتم: از اتوبان می رود؟ سری به معنای بلی تکان داد. سوار اتوبوس شدم، خلاف تصورم، خلوت و جا برای نشستن هم بود. روبرویم نشسته بود میانسال و جعبه شیرینی در دست. به محض نشستن بازش کرد معلوم بود تازه است گفتم اگر تعارف کند حتما برمیدارم، از خودم خنده ام گرفت چقدر شکمو یک روز روزه گرفته ایما.

 گفتم حالا چه اصراری دارد که باز کند؟ میرود خانه میخورد دیگر. و... باز کرد به همه اتوبوس تعارف کرد هم خانمها هم آقایان هم آقای راننده. در لحظه همه اتوبوس با هم صلواتی و فاتحه ای و آمرزش برای همه اموات که دستشان کوتاه شده بود. شادی مردمی که سر ظهر شیرینی ای تازه می خوردند و چه آرام شدند و باب حرف باز شد از تشکر و یادآوری اموات خودشان !!

وقتی نشست آنکه کنارش نشسته بود گفت : چه کار خوبی!! اینجوری خیرات کردن خیلی بهتر از در بهشت زهرا خیرات کردن است. بنده خدا نگاهی کرد و گفت:

برای پدرم خیرات کردم، دیگر حرفی نزد و ... گریست.

السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ

یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ

مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ

اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَةِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ.


 




تاریخ : دوشنبه 93/2/8 | 10:34 عصر | نویسنده : چونا

مضطر که بشوی، مضطر شده ای دیگر ...




تاریخ : شنبه 93/2/6 | 11:39 صبح | نویسنده : چونا

دلم آن جا را میخواهد دقیقا آن جا؛ زیر سایه ای که نزدیک آفتاب است.

دلم آن جا را میخواهد آن بالا.  بالای بالا.

طوسی/ سورمه ای/ سفید/آبی. مست کننده و خیره کننده.

لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. 




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ