سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 93/6/24 | 4:20 عصر | نویسنده : چونا

به مشکل خورده بود ولی کمک نمیخواست! ناامید شده بود

 کمک نمیخواست میگفت فقط دعایش کنم. میدانست و میدانستم که کمکی نمیتوانم بکنم

از اینکه هرچی بیشتر از خدا میخواست و هی بدتر میشد شرایط ...

میدانستم حرفهایم هم نمیتوانند کمکی کنند ولی همچنان ادامه دادم از حرفهایی که خیلی وقته برام بی معنا شدن

حرفهایی میزدم  که روزگاری جزئی از ایمانم بود

 اشک میریختم و او هیچ وقت این اشکها را ندید.

با همه وجود درکش میکردم تک تک جملاتش را می فهمیدم

کمکی نکردم ولی در آخر کمی خرسند بود و دعایم کرد دعاهایی که نمیدانم کی قرار است مستجاب شود؟!

و من خوشحال بودم که هنوز به اندازه من درد نکشیده است!  

--------

پ.ن: اگر عنوانی برای متن به ذهنتان رسید به آن خواهیم اندیشید. سپاس 




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ