سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 93/7/2 | 6:27 عصر | نویسنده : چونا

گفت: سر کار نمیخوای بری؟

جواب داد: نه. الان نمیکشم.

گفت: اکی. و  سری تکان داد به معنای درک کردن و فهمیدن و اینکه این هم دلیل قانع کننده ای هست. 

و تمام.

---

آنچنان مبهوت گفتگویشان شدم و پرسش و پاسخشان که حد نداشت!

سوالی و جوابی. بدون هیچ بی احترامی. بدون هیچ قضاوت! بدون هیچ پرسش اضافه! بدون حتی نگاهی از نوع بالا به پایین یا پایین به بالا! بدون هیچ فضولی! بحثی! جدلی جنجالی! 

ساده و مختصر!

انگار سالیان سال بود که منتظر چنین چیزی بودم.

از بس دیده ام آدمهایی که حس فضولی و شهوت حرف زدنشان را نشانه ای از کنجکاوی و نگرانی و عقل کل بودنشان میدانند!




تاریخ : چهارشنبه 93/7/2 | 2:26 عصر | نویسنده : چونا

اضطراب کشیدن و نگرانیش هم مرا بیتاب می کند

مادر است دیگر چه کار کند

گفتم چه میدانی چه بر من گذشته!

گفت مادر نشدی و دیگر هیچ نگفت و سری تکان داد.

مظطرب شد لرزش صدایش از پشت گوشی هم معلوم بود نگرانیش و اینکه سعی میکرد استوار بماند.

مادری نگران که از همه جهت باران بلا برایش نازل میشد

دلم نمیخواست مضطربش کنم اما بایدی در کار بود

و مضطرب شد

میدانم خوابش نمیبرد ...

 

و او همچنان میخواست استوار بماند و من فروپاشیدنش را میدیدم

و گریه ای که دست خودم نبود




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ