گفت: سر کار نمیخوای بری؟
جواب داد: نه. الان نمیکشم.
گفت: اکی. و سری تکان داد به معنای درک کردن و فهمیدن و اینکه این هم دلیل قانع کننده ای هست.
و تمام.
---
آنچنان مبهوت گفتگویشان شدم و پرسش و پاسخشان که حد نداشت!
سوالی و جوابی. بدون هیچ بی احترامی. بدون هیچ قضاوت! بدون هیچ پرسش اضافه! بدون حتی نگاهی از نوع بالا به پایین یا پایین به بالا! بدون هیچ فضولی! بحثی! جدلی جنجالی!
ساده و مختصر!
انگار سالیان سال بود که منتظر چنین چیزی بودم.
از بس دیده ام آدمهایی که حس فضولی و شهوت حرف زدنشان را نشانه ای از کنجکاوی و نگرانی و عقل کل بودنشان میدانند!
اضطراب کشیدن و نگرانیش هم مرا بیتاب می کند
مادر است دیگر چه کار کند
گفتم چه میدانی چه بر من گذشته!
گفت مادر نشدی و دیگر هیچ نگفت و سری تکان داد.
مظطرب شد لرزش صدایش از پشت گوشی هم معلوم بود نگرانیش و اینکه سعی میکرد استوار بماند.
مادری نگران که از همه جهت باران بلا برایش نازل میشد
دلم نمیخواست مضطربش کنم اما بایدی در کار بود
و مضطرب شد
میدانم خوابش نمیبرد ...
و او همچنان میخواست استوار بماند و من فروپاشیدنش را میدیدم
و گریه ای که دست خودم نبود
.: Weblog Themes By Pichak :.