سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 93/7/10 | 7:16 عصر | نویسنده : چونا

مکاتب زیادی وجود دارد که هرکدام برای خود ادله خاص خود را دارند فرضیه ای قانونی و ...

برخی، برخی را تکمیل میکنند برخی برخی را نقض میکنند!

اما همه این مکاتب به نظرم نوعی بازی با الفاظ است. و بلافایده هر چند که کتابها در مورد آنها نگاشته شود!

تنها یک مکتب موجود است و آن مکتب لذت گرایی است! و همه بر اساس همین مکتب زندگی میکنند هر چند خود را تابع و پیرو  مکتبی خاص بدانند. همه، آن کاری را انجام میدهند که لذتی برای آنها داشته باشد. حال آن لذت آنی بدست آید یا در گذر زمان. کوتاه مدت باشد یا بلند مدت! مفید باشد یا مضر.

مهم آن لذت است. ما حتی گاهی لذت می بریم که رنج بکشیم!

 

آنچه هست تنها لذت است که کشش ایجاد می کند بقیه دیگر لفاظی است و ادعای کاذب!




تاریخ : چهارشنبه 93/7/9 | 8:43 عصر | نویسنده : چونا

ما مردمی اجتماعی هستیم

ما در اجتماع زندگی میکنیم

و همین اجتماعی بودن است که مجبور میشویم غیبت کنیم

ما تهمت میزنیم چون اجتماعی هستیم

ما قضاوت میکنیم چون اجتماعی هستیم

ما دل میشکنیم چون اجتماعی هستیم

ما دروغ میگوییم چون اجتماعی هستیم

ما حلقمان بسته میشود چون اجتماعی هستیم

ما کتک میخوریم چون اجتماعی هستیم

ما ظلم میکنیم چون اجتماعی هستیم

ما آدم میکشیم چون اجتماعی هستیم

ما فریب میدهیم چون اجتماعی هستیم

ما زندگی تلخ را به کام خود و دیگران تلختر میکنیم چون اجتماعی هستیم

اصلا حضور دیگران است که مقام مقایسه را بوجود میآورد

و صفت تر و ترین در همین اجتماعی بودن معنا پیدا میکند!

هر چه میکشیم از همین اجتماعی بودن است!

و من تئوری خودم را شخصا همین جا باطل میکنم. باید برگشت به زمان ابن سینا. باید یک تنه طبیب بود فیلسوف بود ریاضی دان بود مورخ بود و ... باید شخصا توانست حاجات خود را برآورده ساخت. باید بی حضور دیگران زندگی را بگذرانی. باید تنها به خودت بیاندیشی. باید بدانی که دیگران هستند که آزارت دهند فریبت دهند ناسزایت گویند تحقیرت کنند. اگر کودکی، کودک همسایه میخواهد اسباب بازیت را بگیرد. اگر دانش آموزی، بغل دستی ات میخواهد جای تو شاگرد اول بشود اگر دانشجویی همکلاسیت میخواهد شغل بهتر پیدا کند اگر شاغل هستی همکارت میخواهد ترفیع درجه بگیرد. و همه کار خواهند کرد. و آنکه خارج از این جریان است قطع و یقین در ضلالت است!

 

اصلا زندگی اجتماعی یعنی: باید خودت را نجات دهی با وجود هزاران هزار آدم که مانع نجات تو هستند.




تاریخ : جمعه 93/7/4 | 8:6 عصر | نویسنده : چونا

ماندن یا رفتن؟! مسئله این است!

جناب شکسپیر میبینی!؟ مسائل چگونه تغییر میکنند؟ 

زمانی مسئله این بود: بودن یا نبودن؟

اما الان اینگونه است: ماندن یا رفتن؟

عجب مسئله و تصمیم سختی است! 




تاریخ : پنج شنبه 93/7/3 | 8:48 عصر | نویسنده : چونا

از مرد سوار پرسید: شنیده ام شهریست در آن سوی کوه ها که پادشاهی کریم دارد. مسیرش کدامین راه است؟

سوار پاسخ داد: پیرمرد مسیر همان است ولی برای چه میخواهی تا آنجا بروی؟

پیرمرد گفت: شنیده ام سه روز بار عام دارد میخواهم به دیدن پادشاه بروم.

سوار لبخندی زد: آیا هدیه ای در خور پادشاه به همراه داری؟

پیرمرد نگاهی به کوله اش کرد و گفت: هدیه؟! نمیدانم امید که در خور ایشان باشد!

سوار گفت: اینگونه که تو پیش میروی به بارعام نخواهی رسید اما من میتوانم تو را تا مکانی در آن نزدیکی برسانم.

شادی چهره پیرمرد را فراگرفت. 

---

اما این شهر پادشاهی دارد کریم  و شاهزاده ای دارد اهل جود و هر روز بارعام دارد. این خاندان همگی اهل کرم و جود و احسان اند. به دیدارشان که میروی از هر شهر و دیاری که باشی مهم نیست. دری را نبسته اند که بخواهند باز کنند. باب الرضا باشد یا باب الجواد. درب ها همیشه باز هستند.

از هر جا که سلام کنی جوابت را می دهند. السلام علیک یا اهل بیت نبوت!

محال است اذن دخول بخوانی و اشک شوق در آسمان چشمانت موج نزند و یار اذن ندهد. آآدخل یا رسول الله؟ آادخل یا حجت الله؟

و میخواهی آنچه را که او میخواهد و آنگونه که درخور اوست نه در خور خویشتن. فاذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیائک فان لم اکن اهلا لذلک فانت اهل لذلک!

و چه غمی بزرگ تر از آنکه نبینی دیدنی ها را! و چه ظلمی بالاتر از آنکه نبینی حق را! و آنجاست که باید طلب کنی و عاشق شوی و حیران!

لا اله الا الله سبحانک انی کنت من الظالمین! و چه زیباست اعتراف به بزرگترین ظلم" ندیدن حق"! در حضور پاکان!

باشد که بصیر گردیم. آمین

 




تاریخ : چهارشنبه 93/7/2 | 7:11 عصر | نویسنده : چونا

به نام خدا

مدت مدیدی بود که به وبلاگ می اندیشیدم. از منظرهای متفاوت. اما تردیدی بزرگ در وجودم بود. 

قلم میزدم و میزنم دفترچه های کوچک و بزرگی که پر است از احساسها خاطرات حرفها داستانها اشعار علائق خوبی ها و بدیها

و وابستگی هایش! و من هایش! و دیگران! دیگران! دیگران!

و این دیگران عجب مهم میشوند در زندگی!

یکی گفت: بزن وبلاگ را جمله هایت اثر دارد.

یکی گفت: بزن وبلاگ را برای خالی شدن خوب است.

یکی گفت: بزن وبلاگ را خوب مینویسی.

یکی گفت: بنویس برای رها شدن از تردیدها و ترس ها!

و نهایت یکی برایم وب زد. اسمش را خودش انتخاب کرد. و اولین پیام دعوت! و ظهور حضورم!

شش ماه میگذرد. و بر آن شدم که غیر از شرح ما وقع، اندکی قلم بزنم. و دور شدن از سانسورها.

بسان جلال. و چقدر جلال را دوست میداریم. رها شدنش را. تفکرش را جسارتش را شجاعتش را و نوع قلم زدنش را. روحش شاد. 

شاید روزی ما هم مانند جلال شویم!

و این ما هم عالمی دارد. دیگر مخاطب چه برداشتی دارد مهم نخواهد بود. به قول دوستی: این ویژگی هنر است که میتوان برداشت ها و تحلیل های متفاوت داشت.




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ