تلفن // عزیز دارد میرود!
و همه نگران عمه کوچیکه!
مادر: بگو عدیله بخوانند!... و من یاد باباجون میافتم عدیله میخواند هرشب!
عدیله را میخوانم وتازه میفهمم عدیله یعنی چه!
میرسیم: در باز است و زن عمو گریه میکند!
و پدر میخواهد مطمئن شود! دکتر آوردی؟
و عمه خانم محکم و استوار مثل همیشه: آره جواز فوت را داده!
و عمو بزرگه راه میرود او همیشه وقتی نگران و ناراحت است راه میرود!
و مادر دستی میکشد روی صورت مادر شوهرش! و نجوا میکند!
و عمه خانم هر چند بار یکبار میگوید عزیز تکان میخوردا! نه؟ نفس نمیکشد؟! و باز میگوید: جواز را داده!
و پسر عمو بالای سر عزیز بوده! گویی رسالت این پسرعمو بزرگه آن است که لحظه رفتن آدمها خودش را برساند! برای آقاجون هم او بود!..
عزیز بگو لا اله الا الله عزیز بگو.. و زن عمو اینها را از زبان پسر عمو تعریف میکرد و گریه میکرد!
و عمه خانم دیده بود که چشمها ثابت شده است!
و حال تنها برادر در قید حیات عزیز خانم هم میرسد به سختی راه میرود چشمانش سیاهی میرود قدرت ایستادن بر روی پاهایش را ندارد حالا با آخرین فرد خانواده اش وداع میکند!
و من درکنج اتاق دیگر تبارک میخوانم.
و همه نگرانه عمه کوچیکه! فردا میرسد و چقدر این مدت نگران بود! و نمیداند که دیگر عزیز ندارد!
عروس عمو میآید با خاک تربت که خاله خانوم آورده و میخواهد که تبارک بخوانیم 40 بار!
و حال نوبت عمو کوچیکه است! و از دم در روضه را میخواند و آرام نمیگیرد!: چی شده؟ چیییییی شده؟ و تکرار میکند این واژه را از دم در تا دم تخت و هر قدم که نزدیک تر، صدایش بلندتر!... و صدای هق هق یک مرد!... میشود گفت یک مادر مرده واقعی!
جاری عزیز خانم هم میرسد و برای دومین بار است که بلند بلند گریه میکند حتی برای همسر و دخترش اینچنین نگریست!
پسرخاله ها هستند صدایشان را میشناسم همه به ترتیب و عجب اینها منظم اند! آمده اند تنها خاله اشان و یاد آور مادرشان را برای آخرین بار ببینند!
و ... پسر آخر میرسد همه سکوت اند! وارد میشود گویی احدی را نمیبیند و مثل همیشه: خوابیده عزیز؟ عزیزجون خوابیدی؟ ... و گریه جمع!
و همه نگران عمه کوچیکه!
و صدای تلفن// عمه کوچیکه است! پدر گوشی را بر میدارد... بغض میکند!.. عمو کوچیگه تلاش میکند گریه هایش را بیصدا کند!... عمه خانم گوشی را میگیرد و عجب داستانسرایی میکند با تمام جزئیاتش! که من هم کم کم باورم میشود که عزیز هنوز هست!
آمبولانس میآید... عزیز هم شکلاتی شد! یا علی! بگو لااله الا الله! بگو لا اله الا الله!
و مردها بیرون میروند! و عزیز میرود!
و عمه خانم در بغل مادر بلند گریه میکند! منتظر گریه عمه خانم بودم! فروریخت! ... خواهرشوهری که مدام از عروس بزرگ حلالیت میطلبد برای مادرش و بلند گریه میکرد! و مادر اشک میریخت!
و من درکنج اتاق دیگر الرحمن میخوانم
و همه نگران عمه کوچیکه!
کارها تقسیم میشود ..خرما... مسجد... اعلامیه!
.: Weblog Themes By Pichak :.