دفاع کرد با همه آنچه که در همه دفاع ها معمول بود اما حضور تنها یک نفر برایم پررنگ بود!
در تمام مدت آن گوشه سمت راست ردیف جلو تنها نشسته بود!
گویی هیچ شخصیت دیگری در رتبه او نبود که در کنارش بنشیند! در ردیف اول! اساتید سمت چپ و او یگانه در سمت راست!
بلند قامت و لاغراندام! لباس رسمی اش را پوشیده بود! کت و شلوار قهوه ای رنگ با جلیقه ای قهوه ای و بلوزی سفید!
عینکی که بر چشم داشت و کوله باری از تجربه و تلاش و رنج!
آرام و موقر بی کلام از پشت عینکش خیره به دخترش که حالا برای خودش دکتری شده است!
و شاید به این فکر میکند که کاش مادرت هم بود و این لحظه را میدید!
و یا شاید اینهایی که داری میگویی خب آخرش که چی؟ کاش شوهر کرده بودی!
یا این به اصطلاح دکتر ها چه می گویند برای خودشان! دخترم زجری کشیده است بی مادر تا به اینجا رسیده است!
یا... نمیدانم در افکارش چه میگذشت!
کلامی نگفت چیزی نخورد و فقط گوش میداد!
و دختری که در پایان با چشمانی اشک بار با تمام وجود از پدرش قدردانی میکرد...
.: Weblog Themes By Pichak :.