سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 93/11/22 | 10:33 صبح | نویسنده : چونا

همه منتظر بودند و کمی هم پراکنده و همهمه و نوعی عجله برای رفتن!

کمی ابهام و هوا مه آلود! 

از در وارد شد برگه ای به دست مانند پرستارها یا شاید مهماندارها

چشمها ب سمتش چرخید منتظر بودند ببینند این بار نوبتشان می شود یا نه؟ : فلانی!

و دوباره چشمها به سوی دیوار شیشه ای که حایل میانشان بود برگشت!

عجله برای رفتن به آن سمت داشتن ولی خوشحالی و شادی در خود احساس نمیکردن!

دوباره آمد اسمی را خواند! اسم من بود!

وارد شدم گویی وزن معنا نداشت هرکس روی سنگی خوابیده بود و شسته میشد!

مسئول شستشو نگاهی به من و به لیست انداخت گفت: اشتباه آوردی نوبت این هنوز نشده ! برگشت خوردم.

و دوباره از پشت شیشه به آن زندگانی که در واقع مرده بودند نگاه میکردم!

 




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ