از مرد سوار پرسید: شنیده ام شهریست در آن سوی کوه ها که پادشاهی کریم دارد. مسیرش کدامین راه است؟
سوار پاسخ داد: پیرمرد مسیر همان است ولی برای چه میخواهی تا آنجا بروی؟
پیرمرد گفت: شنیده ام سه روز بار عام دارد میخواهم به دیدن پادشاه بروم.
سوار لبخندی زد: آیا هدیه ای در خور پادشاه به همراه داری؟
پیرمرد نگاهی به کوله اش کرد و گفت: هدیه؟! نمیدانم امید که در خور ایشان باشد!
سوار گفت: اینگونه که تو پیش میروی به بارعام نخواهی رسید اما من میتوانم تو را تا مکانی در آن نزدیکی برسانم.
شادی چهره پیرمرد را فراگرفت.
---
اما این شهر پادشاهی دارد کریم و شاهزاده ای دارد اهل جود و هر روز بارعام دارد. این خاندان همگی اهل کرم و جود و احسان اند. به دیدارشان که میروی از هر شهر و دیاری که باشی مهم نیست. دری را نبسته اند که بخواهند باز کنند. باب الرضا باشد یا باب الجواد. درب ها همیشه باز هستند.
از هر جا که سلام کنی جوابت را می دهند. السلام علیک یا اهل بیت نبوت!
محال است اذن دخول بخوانی و اشک شوق در آسمان چشمانت موج نزند و یار اذن ندهد. آآدخل یا رسول الله؟ آادخل یا حجت الله؟
و میخواهی آنچه را که او میخواهد و آنگونه که درخور اوست نه در خور خویشتن. فاذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیائک فان لم اکن اهلا لذلک فانت اهل لذلک!
و چه غمی بزرگ تر از آنکه نبینی دیدنی ها را! و چه ظلمی بالاتر از آنکه نبینی حق را! و آنجاست که باید طلب کنی و عاشق شوی و حیران!
لا اله الا الله سبحانک انی کنت من الظالمین! و چه زیباست اعتراف به بزرگترین ظلم" ندیدن حق"! در حضور پاکان!
باشد که بصیر گردیم. آمین
.: Weblog Themes By Pichak :.