تاریخ : دوشنبه 93/12/18 | 5:55 عصر | نویسنده : چونا

سلام پایانی مراسم!

و عمه بانو از همه دوستانم تشکر میکند! و من با دیدن هر کدامشان شاد میشم و شرمگین که با وجود دوری راه آمده اند! از تک تکشان سپاسگزارم!

از مسجد که برمیگردم خانه برایم حکم فضای خلا را دارد!

حالا دیگر خانه خالی شده است!

انگار وجود تو حتی وقتی مریض بودی هم گرمایی به خانه می بخشید!

و آن گرما زمانی درک میشود که سرمایی باشد!

و این نبودن برایم غریب بود. اگرچه فرایند مرگ و بعد از آن برایم عجیب است لکن طبیعت مرگ را پذیرفته ام!

ولی در رفتن تو فقدان و نبود چیزی مرا سنگین میکند! که نمیدانم چیست؟

و استاد ما بین حرفهایش از روایتی میگوید:

خداوند میفرماید من در مکانی که پیرمرد یا پیرزنی باشد از موی سپیدشان شرم میکنم فلذا در آنجا رحمت و برکتی قرار میدهم!

و اکنون ندانسته هایم برایم معلوم میشود...

 

 




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ