مرگ!
بوی الرحمن!
خرما لا پتو!
-------
شبه هایکو//اولینش! :))
عجیب بعضی ها در رشته و حرفه خود غرق میشوند!
آنچنان غور کرده اند که هر کلام و سخنی را که از آنها میبینی و یا میشنوی گره خورده به رشته و فن و شغلشان!
اصلا جزئی از وجودشان شده و گویی با تک تک بزرگان و نام آوران آن زمینه زندگی کرده اند و بسته به آنکه از کدام بیشتر لذت میبرند خوی و منش آنها هم شبیه همان شده!
جملات بزرگ مردان رشته اشان را حفظ اند و مدقانه بررسی کرده یا نکرده از آنها سخن میرانند.
شاید بیشترین نکته و کمالی که از آنها برایم پررنگ میشود همین قدرت حافظه است که این همه را در ذهن خود میتوانند جای دهند.
همنشینی و هم سخن شدن با آنها را دوست میدارم.
----
و این روزها عجب قبطه میخورم که کاش در روزگاران دور زبان و ادبیات قبول شده را میخواندم!
آنکه ارشد خوانده واقعا متفاوت است یا شاید بهتر آن است که بگویم آنکه تحقیق و پژوهش کرده با آنکه صرف مطالعه کرده است متفاوت است. و ارشد گرفتن یکی از راههایی است که انسان و دیدگاهش را تغییر میدهد. باید ارشد را گرفت پژوهش کرد و سختی هایش را دید و چشید.
نگاه آنکه پژوهش کرده آزمایش کرده سرچ کرده با آنکه در این فضا وارد نشده بسی متفاوت است. حتی اگر به ظاهر ساده ترین و بی خاصیت ترین رشته تحصیلی باشد. که من مخالفم که رشته ای بیحاصل و بیهوده است و یا رشته ای سخت و دیگری آسان است! اصولا آنکه پژوهش کرده باشد میداند که مبحث آسانی وجود نخواهد داشت!
و ساده انگاری و ساده زیستی همه نشانی از ذهنیست که پژوهش نکرده است.
و داشتن این نگاه برای زندگی لازم است. و صد البته باید این نگاه را در زندگی جاری کرد.
پژوهشگر بخشی از حقیقت یا همه حقیقت را با همه وجودش دیده و درک کرده است. و این درک فرای دانستن است! انکار کردن و مخالفت کردن و دیمی کار کردن و حرف زدن یی اساس برایش راحت نخواهد بود!
و لذت تحقیق و پژوهش را آن میفهمد که پژوهش کرده باشد. و درد پژوهش را آن میفهمد که پژوهش کرده باشد!
----
1- شاید مسیرهای دیگری هم برای رسیدن به این نگاه باشد اما این روش آکادمیک روش تقریبا کاملیست به خصوص داوری قضیه و نگارش کار و ارائه مطلب و ... اگر فردی بتواند روش دیگری جز این روش پیدا کند ولی به این نگاه برسد هم خوب و پسندیده است!
2- هرچه در زندگی فردی این نگاه عمیق تر و دقیق تر باشد ناشی از بهتر بودن پایان نامه اش می باشد!
از هر کدام که میگوید دلم میخواهد با آنها می زیستم!
کمالاتشان بزرگتر میشود و خواه ناخواه دوست داشتنی تر میشوند!
سوالهایی که موج میزند در ذهنم و هر بار قبطه میخورم که کم آشنایم!
گاهی همانجا اشک میریزم از سر شوق و یا ...
........
وبه ماموران دوزخ خواهم گفت که مهلتی دهند تا رو در رو به آنها بگویم:
جعلت فداک!
همین ...
همه منتظر بودند و کمی هم پراکنده و همهمه و نوعی عجله برای رفتن!
کمی ابهام و هوا مه آلود!
از در وارد شد برگه ای به دست مانند پرستارها یا شاید مهماندارها
چشمها ب سمتش چرخید منتظر بودند ببینند این بار نوبتشان می شود یا نه؟ : فلانی!
و دوباره چشمها به سوی دیوار شیشه ای که حایل میانشان بود برگشت!
عجله برای رفتن به آن سمت داشتن ولی خوشحالی و شادی در خود احساس نمیکردن!
دوباره آمد اسمی را خواند! اسم من بود!
وارد شدم گویی وزن معنا نداشت هرکس روی سنگی خوابیده بود و شسته میشد!
مسئول شستشو نگاهی به من و به لیست انداخت گفت: اشتباه آوردی نوبت این هنوز نشده ! برگشت خوردم.
و دوباره از پشت شیشه به آن زندگانی که در واقع مرده بودند نگاه میکردم!
.: Weblog Themes By Pichak :.