سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 93/8/16 | 12:42 عصر | نویسنده : چونا

امسال تنها و تنها بر مصیبتی که بر تو وارد شد گریه کردم

نه بر مصیبتهای خود، نه بر دردهای خود، نه بر گناهان خود، نه بر حال و روزی که بر ما میگذرد به واسطه ظلمی که بر تو گذشته است!

نه نه!

امسال فقط بر ظلمی که بر تو رفت گریستم!

بر نحوه شهادتت بر مظلومیتت بر تنهاییت بر تشنگیت

بر آن لحظه که یک یک یارانت بر زمین می افتادند

بر آن اشکی که بر حبیب ریختی

بر اشکهایت که بر علی اکبرت ریختی

بر آن لحظه که خواهر را به خیمه رساندی

بر لحظه ای که به قاسمت اذن دادی

بر آن لحظه که سر برادر را به دامان گرفتی

بر آن لحظه که علی اصغرت را درآغوش کشیدی  

بر آن لحظه که وصیت ها به فاطمه کردی

بر آن لحظه که کهنه لباسی به تن کردیبر آن وداعت با زینب کبری، بر آن مهلا مهلای زینب

بر آن لحظات که بلند لا حول ولا قوه بالله می گفتی

بر آن لحظات آخر؛ بر ان سنگی که بر پیشانیت خورد

بر آن زمان که از اسب بر زمین افتادی

بر آن زمان که بر سینه ات نشستن، بر آن زمان که از قفا بریدن سرت را،

بر اشک های فاطمیون، بر ناله های اهل بیت، بر پیامبر و علی و فاطمه که ناظر بودند!

بر سوختن خیام، بر غارت رفتن اموال، بر تنهایی آل الله، بر اسارت اهل البیت، بر سرهای بر نیزه رفته، بر آن صوت دلنشین قرآن

----

بر دل اندوهگین صاحب الزمان

صلی الله علیک یا ثار الله 




تاریخ : پنج شنبه 93/8/8 | 7:19 عصر | نویسنده : چونا

شمع !

سوختن!

روشنایی بخش!

درد کشیدن!

رقصان و خندان!

سکوت...

-----

میترسم از این همه سکوت! از این همه صبر!

ادرکنا یا صاحب العصر و الزمان!




تاریخ : چهارشنبه 93/8/7 | 6:42 عصر | نویسنده : چونا

خودمانی میگویم:

از تو که می گویند مست میشوم رها میشوم غرق میشوم اوج میگیرم اصلا نمیدانم چه می شود 

ذره ذره وجودم به لرزه می افتد و اشک امانم نمیدهد و این اشک را هم نمی دانم برای چیست

دلم پر می کشد ولی آشیانی پیدا نمی کند تا از تو می سرایند رقصان می شوم پران میشوم مبهوت میشوم 

و هیچ از تو نمیفهمم! واینها همه به خاطر توست! 

نمیدانم اگر ببینمت چه خواهد شد؟

دلم لک میزند برای آن لحظاتی که این بار نوبت من بشود من بپرسم تو جواب دهی. و فدایت شوم

اصلا صدا کنم تو را! که نه یک بار که چندین بار!

جعلت فداک یا علی!

 




تاریخ : شنبه 93/8/3 | 10:5 صبح | نویسنده : چونا

از کرب و بلا خریداری شد! 

الان به دیوار زده شد!

پارچه ای  با زمینه مشکی و اسم یا حسین که با نخ قرمز روی آن بافته شده و یا ابالفضلی که با نخ سبز!

رو به رویش می ایستم زمزمه میکنم یا حسین! یا حسین! و دستی که ناخودآگاه بر سینه می خورد!

باز این چه شورش است که در خلق عالم است! 

---

میآیی؟ از یکشنبه ساعت 8و نیم!

میآیم! انشالله

---

و فصل شیدایی اینچنین آغاز شد...

 




       

  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار
  • کد موسیقی برای وبلاگ